Username:TRIAL-0156529032
Password:8thvrm6krs
Username:TRIAL-0156529000
Password:dbrvn2edmu
Username:TRIAL-0156528968
Password:3uar6dbtc2
Username:TRIAL-0156426930
Password:8hr6h7mb5e
Username:TRIAL-0156426079
Password:5d43vu272f
Username:TRIAL-0156426050
Password:a3r784j8t6
روزهای پایان سلطنت زمستان بود.درختان ،گل ها،سبزه ها وپرنده ها ازسرما و ستم زمستان خسته
شده بودند وبی صبرانه درانتظار بهار بودند. امّا گویی زمستان خیال رفتن نداشت .آخر به او خبر
داده بودند که ملکه ی چهار فصل «بهار» دربستربیماری افتاده وتوان مسافرت ندارد .زمستان
خوشحال وشادمان دوباره قصر شیشه ای اش را بنا کرده بود وسوار بر اسب غرور خود
حکومت می کرد.
روزهای سرد وطولانی زمستان همه را افسرده ودلتنگ کرده بود .گل ها وسبزه ها لحظه شماری می
کردند تا ملکه از راه برسد وبا دستان نوازشگر خود، آن ها را از دل تاریک زمین بیرون بکشد .
پرندگان نیز خالی از انتظار نبودند وبی تاب وبی قرار،آرزوی دیدار محبوب خود را داشتند.
بالاخره روزهای بیماری ملکه پایان یافت وبهار سوار بر اسب سفید «باد صبا » شد وراهی سرزمین غم گرفته ی زمستان شد.
ناگهان پرستوها چشمشان به این ملکه ی زیبا روی افتاد و بال وپر زنان به سوی سرزمین زمستان رفتند تا مقدمات ورود ملکه را اماده کنند وخبر خوش رسیدن بهار را به همه بدهند.
گل های شیپوری مسئول نواختن آهنگ وبلبلان آوازه خوان مسئول خواندن سرود شدند وهمه با هم به همراه پروانه ها ، رقص کنان به استقبال بهار رفتند .
زمستان که دید دیگر جایی برای ماندن نداشت آرام وبی صدا دور شد وجای خود را به بهار داد.
ادامه مطلب...
همیشهسختتریننقشبهبهترینبازیگرتعلّقمیگیرد
شاکیسختیهایدنیانباششایدتوبهترینبازیگرخدایی...